شعر هایی در وصف آب
شعر هایی در وصف آب
بیا تا قدر این نعمـت بدانیم | که در بحران بی آبی نمانیم |
بیا از بهر حفظ آن بکوشیم | وجود آب را ارزش شماریم |
از این سـرمایه خوب الهی | برای نسل خود باقی گذاریم |
چنین فرموده بر ما حیّ دانا | که زنده هر چه را از آب داریم |
بـیا تا در نگـاه تشـنه آب | به سان ابـر بـارانی بـباریم |
برای مصرف خوب و درستش | نهال صرفه جویی را بکاریم |
نجات آب بر ما شد وظیفه | بر انجامش بـیـا همـت گذاریم |
صدای آب یعنی زندگانی | بیا دل را به این نجوا سپاریم |
صدای پای آب آید به گوشم که فریادی کشد اینک خموشم
صدایی از پی درد است جانم چنان سوزاند اینک استخوانم
صدای شر شر آب است مظلوم که بی رحمانه اینک گشته محکوم
صدایش یک پیام آرد برایم که جانان پدر من کم بهایم
اگر قدر و بهایم را ندانید سرود مهربانی را نخوانید
به من ظلم و ستم کردید بسیار طبیعت می شود یک باره بیمار
صدایم کن صدایم کن به گوشم طنین زندگی را می فروشم
صدایم کن که من بس پر بهایم یقین من هدیه از سوی خدایم
بدان این قصه را آنگه شوم شاد که عالم را کنم من خوب آباد
جهان خوان کرم گردید یاران پر از لطف و نعم گردید یاران
برای شکر الطاف الهی نباید کرد مصرف با تباهی
جهان گردد پر از آثار رحمت خدا افزون کند آثار برکت
آب راگل نکنیم:آب را گل نکنیم :
در فرودست انگار، کفتری می خورد آب .
یاکه در بیشه دور، سیره ای پر می شوید .
یا در آبادی، کوزه ای پر میگردد .
آب را گل نکنیم :
شاید این آب روان، می رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی .
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب .
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم : روی زیبا دو برابر شده است .
چه گوارا این آب !
چه زلال این رود !
مردم بالا دست، چه صفایی دارند !
چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شیر افشان باد !
من ندیدم دهشان ،
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست .
ماهتاب آنجا، می کند روشن پهنای کلام .
بی گمان در ده بالا دست، چینه ها کوتاه است .
غنچه ای می شکفد، اهل ده با خبرند .
چه دهی باید باشد !
کوچه باغش پر موسیقی باد !
مردمان سر رود، آب را می فهمند .
گل نکردندش، مانیز
- ۹۵/۰۶/۰۵